سفارش تبلیغ
صبا ویژن

181) سوره نساء (4) آیه 97 إِنَّ الَّذینَ تَوَفَّاهُمُ الْمَ

بسم الله الرحمن الرحیم

181) سوره نساء (4) آیه 97 

إِنَّ الَّذینَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ ظالِمی‏ أَنْفُسِهِمْ قالُوا فیمَ کُنْتُمْ قالُوا کُنَّا مُسْتَضْعَفینَ فِی الْأَرْضِ قالُوا أَ لَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فیها فَأُولئِکَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ ساءَتْ مَصیراً

ترجمه

کسانی که فرشتگان آنها را توفی می‌کنند در حالی که ظالم به خویش‌اند؛ گفتند در چه [حال و وضعی] بودید؟ گفتند در زمین مستضعف بودیم. گفتند: آیا زمین خدا گسترده نبود تا در آن مهاجرت کنید؟ پس آنها جایگاهشان جهنم است و بد عاقبتی است.

نکات ترجمه‌ای و نحوی

تَوَفَّاهُمُ = تَوَفَّی + هُمُ. «تَوَفّی» از ماده «وفی» است که دلالت می‌کند بر اینکه چیزی ویا کاری به حد تمام و کمال خود برسد (کتاب العین، ج8، ص409) چنانکه کلمه «وفاء» به معنای عهد را به پایان رساندن و به مفاد آن کاملا عمل کردن می‌باشد و «استوفی» هم به معنای امری را به نحو کامل گرفتن است به نحوی که چیزی از آن فروگذار نشود [در فارسی هم می‌گوییم کار را به نحو مستوفَی انجام داد] (معجم المقاییس اللغة، ج‏6، ص129) و درباره اینکه چرا قبض روح کردن انسان را «توفی» می‌گویند برخی گفته‌اند بدین جهت که «توفی» دریافت کامل است و تمام حقیقت انسان روح است که در هنگام مرگ بتمامه دریافت می‌شود (المیزان، ج3، ص206)[1]

ظالِمی‏ أَنْفُسِهِمْ: در اصل «ظالمین انفسهم» بوده است که به خاطر اضافه شدن، «ن» افتاده است. این عبارت «حال» برای ضمیر «هم» (توفاهم) می‌باشد: یعنی آنها را در حالی قبض روح می‌کنند که ظالم بر خویش‌اند.

فیمَ= فی + ما (در + چه)

مُسْتَضْعَف: از ماده «ضعف» است که نقطه مقابل قوت می‌باشد. باب استفعال برای «طلب کردن» به کار می‌رود؛ و «مُسْتَضْعَف» اسم مفعول است؛ پس یعنی طلب اینکه شخص ضعیف باشد یا ضعیف نگه داشته شود (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏7، ص31) چنانکه گفته‌اند «اسْتَضْعَفْتُهُ (او را استضعاف کردم) یعنی او را ضعیف یافتم و در حقش بدی کردم (کتاب العین، ج1، ص282) ویا اینکه [صرفا] او را ضعیف دیدم (المصباح المنیر، ج‏2، ص362؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص507)

إِنَّ الَّذینَ ... فَأُولئِکَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ: عبارت «الذین ...» اسم إن است و عبارت « فَأُولئِکَ ...» خبر إن است  (الجدول فی إعراب القرآن، ج‏5، ص144)

«وَ ساءَتْ مَصیراً» این جمله، حال برای «جهنم» است؛ یعنی آنها جایگاهشان در جهنم است در حالی که جهنم بد بازگشتگاهی است.

شأن نزول[2]     

حدیث

1)از امام صادق ع روایت شده است:

هر جا و در هر حالى که هستى از خداوند عز و جل براى دین و دل و عواقب امور خود سلامتى بخواه، زیرا هرکه طالب سلامتی باشد آن را نمی‌یابد، چه رسد به کسی که خود را در معرض ابتلائات قرار داده، و راهى را در پیش گرفته که برخلاف‏ سلامتى [دل و دین] است، و با اساس و اصول سلامتى مخالفت کرده، بلکه سلامتى را تلف شدن؛ و تلف شدن را سلامتی می‌بیند؛

و در هر عصری، مخصوصا در این زمان، سلامتى [دل و دین] از مردم عزلت گزیده است.؛

و راهِ یافتن آن در تحمل آزار و اذیت مردمان، و صبر در مصیبت‌ها، و کم‌مؤنه بودن، و فرار از چیزهایی [= آداب و رسومی] است که تو را به خود مقید می‌کند، و قناعت کردن به حداقل ممکن است؛

که اگر چنین نمی‌باشی، پس عزلت و کناره‌گیری پیشه کن؛

و اگر هم نمی‌توانی، پس صَمت [= سکوت و خاموشی از روی حکمت] پیشه کن هرچند همانند عزلت نمی‌شود؛

و اگر نتوانستی پس سخن گفتن در حدی که به نفعت باشد و ضرری به تو نزند هرچند همچون صمت نمی‌شود؛

و اگر بدین هم راه نبردی پس با سفر از سرزمینی به سرزمین دیگر [که در آنجا بتوانی دل و دینت را حفظ کنی] وضع و حال خود را عوض کن و با باطنی صاف و دلی خاشع و بدنی صابر، زحمات چنین سفری را به جان بخر که خداوند عز و جل می‌فرماید:

«کسانی که فرشتگان آنها را توفی می‌کنند در حالی که ظالم به خویش‌اند؛ گفتند در چه [حال و وضعی] بودید؟ گفتند در زمین مستضعف بودیم. گفتند: آیا زمین خدا گسترده نبود تا در آن مهاجرت کنید؟ پس آنها جایگاهشان جهنم است و بد عاقبتی است»

و محضر بندگان صالح خداوند را غنیمت بشمار؛

و به رقابت کردن با هم‌رتبه‌های خود مشغول نشو؛

وقتت را صرف نزاع و جدل با مخالفان مکن؛

و اگر کسی به تو گفت: «من» [یعنی من چنین و چنانم] بگو «تو» [یعنی نگو من هم چنین و چنانم، بلکه بگو، باشد، تو خیلی چنین و چنانی]،

و ادعای هیچ امری را نکن، هرچند که بدان مطلب احاطه علمی داشته و به معرفت کامل در آن رسیده باشی؛

و اسرارت را آشکار مکن جز برای کسی که در دین شریف‌تر از توست، تا شرافت بیابی؛

که اگر این کارها را بکنی به سلامت [در دل و دین] می‌رسی و بدون هیچ تعلق خاطری با خدا خواهی بود.

مصباح الشریعة، ص109-110

قَالَ الصَّادِقُ ع اطْلُبِ السَّلَامَةَ أَیْنَمَا کُنْتَ وَ فِی أَیِّ حَالٍ کُنْتَ لِدِینِکَ وَ قَلْبِکَ وَ عَوَاقِبِ أُمُورِکَ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَلَیْسَ مَنْ طَلَبَهَا وَجَدَهَا فَکَیْفَ مَنْ تَعَرَّضَ لِلْبَلَاءِ وَ سَلَکَ مَسَالِکَ ضِدِّ السَّلَامَةِ وَ خَالَفَ أُصُولَهَا بَلْ رَأَى السَّلَامَةَ تَلَفاً وَ التَّلَفَ سَلَامَةً وَ السَّلَامَةُ قَدْ عُزِلَتْ مِنَ الْخَلْقِ فِی کُلِّ عَصْرٍ خَاصَّةً فِی هَذَا الزَّمَانِ وَ سَبِیلُ وُجُودِهَا فِی احْتِمَالِ جَفَاءِ الْخَلْقِ وَ أَذِیَّتِهِمْ وَ الصَّبْرِ عِنْدَ الرَّزَایَا وَ خِفَّةِ الْمُؤَنِ وَ الْفِرَارِ مِنَ الْأَشْیَاءِ الَّتِی تَلْزَمُکَ رِعَایَتُهَا وَ الْقَنَاعَةِ بِالْأَقَلِّ مِنَ الْمَیْسُورِ فَإِنْ لَمْ تَکُنْ فَالْعُزْلَةُ وَ إِنْ لَمْ‏تَقْدِرْ فَالصَّمْتُ وَ لَیْسَ کَالْعُزْلَةِ وَ إِنْ لَمْ تَسْتَطِعْ فَالْکَلَامُ بِمَا یَنْفَعُکَ وَ لَا یَضُرُّکَ وَ لَیْسَ کَالصَّمْتِ وَ إِنْ لَمْ تَجِدِ السَّبِیلَ إِلَیْهِ فَالانْقِلَابُ فِی الْأَسْفَارِ مِنْ بَلَدٍ إِلَى بَلَدٍ وَ طَرْحُ النَّفْسِ فِی بَرَارِی التَّلَفِ بِسِرٍّ صَافٍ وَ قَلْبٍ خَاشِعٍ وَ بَدَنٍ صَابِرٍ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ «إِنَّ الَّذِینَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ ظالِمِی أَنْفُسِهِمْ قالُوا فِیمَ کُنْتُمْ قالُوا کُنَّا مُسْتَضْعَفِینَ فِی الْأَرْضِ قالُوا أَ لَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فِیهَا» وَ انْتَهِزْ مَغْنَمَ عِبَادِ اللَّهِ الصَّالِحِینَ وَ لَا تُنَافِسِ الْأَشْکَالَ وَ لَا تُنَازِعِ الْأَضْدَادَ وَ مَنْ قَالَ لَکَ أَنَا فَقُلْ أَنْتَ وَ لَا تَدَّعِ شَیْئاً وَ إِنْ أَحَاطَ بِهِ عِلْمُکَ وَ تَحَقَّقَتْ بِهِ مَعْرِفَتُکَ وَ لَا تَکْشِفْ سِرَّکَ إِلَّا لِمَنْ هُوَ أَشْرَفُ مِنْکَ فِی الدِّینِ فَتَجِدَ الشَّرَفَ فَإِنْ فَعَلْتَ ذَلِکَ أَصَبْتَ السَّلَامَةَ وَ بَقِیتَ مَعَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ بِلَا عِلَاقَة.

تدبر

1) « إِنَّ الَّذینَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ ظالِمی‏ أَنْفُسِهِمْ ...»:

این آیه، یکی از ادله فقهاست برای وجوب هجرت در مورد کسی که در جایی زندگی می‌کند که دینش در معرض آسیب است ویا نمی‌تواند به وظایف دینی‌اش عمل کند. (مثلا: المبسوط شیخ طوسی، ج2، ص4؛ تذکرة الفقهاء علامه حلی، ج9، ص10) و به خاطر وجود این آیه، همه فقها بر این فتوا بوده‌اند که اگر کسی در بلاد غیرمسلمان باشد و نتواند شعائر دینی‌اش را حفظ کند، هجرت بر او واجب می‌شود، (جواهر الکلام، ج‌21، ص35)

2) «ظالِمی‏ أَنْفُسِهِمْ ... کُنَّا مُسْتَضْعَفینَ فِی الْأَرْضِ »:

هنگام انجام کارهای ناروا، یکی از توجیهاتی که رواج دارد، این است که محیط بد است و این محیط چنین اقتضایی دارد و نمی‌توانم این گونه نباشم. این آیه، حکایت حال چنین انسان‌هایی در لحظه مرگ است؛ که آنها همین توجیه را برای فرشتگان مرگ می‌آورند که اگر ما گمراه و گناهکاریم، در موضع ضعف بودیم و نمی‌توانستیم در مقابل محیط پیرامونی خود مقاومت کنیم. اما این توجیه دیگر جواب نمی‌دهد؛ زیرا زمین خدا وسیع است؛ و انسان می‌توانست محیطش را عوض کند.

صرف اینکه ما سالها در اینجا زندگی کرده‌ایم و انس گرفته‌ایم، پاسخ قانع‌کننده‌ای برای فرشتگان مرگ نخواهد بود.

3) «أَ لَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فیها»:

اساساً خدا از روح خود در ما دمیده و «گِل» ما را «گُل» کرده (ص/71-71) تا با گُلِ وجودمان، عالم را گلستان کنیم.

مدعی گوید که با یک گل نمی گردد بهار

من گلی دارم که عالم را گلستان می کنند

 اگر همه در پیرامون تو بدند، تو خوب باش؛ و در جایی که زندگی می‌کنی، اگر دیدی نمی‌شود سالم ماند، از آنجا برو بیرون. جای دیگری زندگی کن، اما نگذار گُل وجودت لجن‌ شود.

سلامت دل و دینت بسیار گران‌قیمت‌تر از سلامت جسمت است (حدیث1). خانه کنونی‌ات، یک میلیاردم زمین خدا هم نمی‌شود؛ اگر سلامت جسمت به طور جدی در معرض خطر بیفتد، خانه‌ات را خرج درمان نمی‌کنی؟

اگر سلامت بدن را برای کمتر از یک قرن زندگی در دنیا نیاز داری، فکری هم برای زندگی بی‌نهایت بعد از مرگت بکن، که آیا در آنجا دل سالمی نباید داشته باشی؟ (شعراء/89)

4) «ظالِمی‏ أَنْفُسِهِمْ ... کُنَّا مُسْتَضْعَفینَ فِی الْأَرْضِ ... أَ لَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةً ... مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ»

کسانی که در جایی زندگی می‌کنند که زیر بار زور می‌روند و استثمار می‌شوند (خواه استثمار مادی یا فرهنگی) و می‌توانند از آنجا جای دیگری بروند و نمی‌روند، به خود ستم می‌کنند و کسی که به خودش ستم کند، خودش راه جهنم را برگزیده است.

5) « إِنَّ الَّذینَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ ... قالُوا ...؟ قالُوا ... . قالُوا ...؟ ... »:

این آیه از شواهد وجود واقعیتی است که از آن به سوال قبر تعبیر می‌شود؛ که بعد از مرگ فرشتگان از انسان سوالاتی می‌کنند. و معلوم است که سوال «در کجا بودید» سوال از دین آنهاست یعنی به لحاظ دینی در چه وضعی بودید و چرا دین نداشتید، و پاسخ آنها که «در زمین مستضعف بودیم، توجیهی است برای عدم دینداریشان. (المیزان، ج5، ص49)

6) «إِنَّ الَّذینَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ ظالِمی‏ أَنْفُسِهِمْ قالُوا فیمَ کُنْتُمْ قالُوا کُنَّا مُسْتَضْعَفینَ فِی الْأَرْضِ قالُوا أَ لَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فیها فَأُولئِکَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ ساءَتْ مَصیراً»:

این آیه نشان می‌دهد هجرت از زمینی که میدان بازی دشمنان خداست و عرصه برای دین و دینداری تنگ است، واجب است (تدبر1). اگر توجه کنیم که امروزه فضای مجازی هم زمین زندگی شده است، آیا از این آیه ضرورت جدی راه‌اندازی و سامان دهی فضایی برای کسی که بخواهد زندگی سالمی در فضای مجازی داشته باشد (اسمش را شبکه ملی اطلاعات بگذارند یا هر چیز دیگر)، استنباط نمی‌شود؟

راستی، آیا اگر کسی در این فضاهای مجازی حضور دارد و نمی‌تواند دل و دینش را حفظ کند، هجرت از این فضا و رها کردن آن بر او واجب نیست؟

با تو هستم که داری این جمله را می‌خوانی! با خودت رو راست باش! یک لحظه درنگ کن!

آیا وقتی فرشتگان مرگ سراغت آمدند، در این فضای بشدت آلوده، طوری زندگی کرده‌ای که جوابت را قبول کنند؟

7) « فیمَ کُنْتُمْ؟ ... مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ ساءَتْ مَصیراً»:

جهنم، هم «مأوی» یعنی جایگاه و پناهگاه آنهاست، و هم «مصیر» یعنی محلی که دارند به سوی او حرکت می‌کنند.

این نشان می‌دهد که باطن دنیا - اگر در حد دنیا بماند - جهنم است. کسانی که به دنیا دلخوش کرده‌اند و دل و دینشان را فدای دنیایشان می‌کنند، در جهنم جای گرفته‌اند و چون تلاشی برای خروج از آن نمی‌کنند آخر مسیرشان هم جهنم خواهد بود.

هرکسی باید در زندگی‌اش و پیش از آنکه فرشتگان مرگ از راه برسند از خود بپرسد «فیمَ کُنْتُمْ؟» در کجایی؟ نه اینکه جسمت کجاست؛ خودت، آن حقیقتِ خودت که بعد از مرگ هم باقی می‌ماند، آن کجاست؟ دلت را کجا گذاشته‌ای؟

واقعا ما در کجاییم؟

به قول ابوسعید ابوالخیر

ای دلبر ما مباش بی «دل» بَرِ ما

یک «دل» بَرِ ما به از دو صد دلبر ما

نه «دل» بَرِ ما نه دلبر اندر برِ ما

یا «دل» بَرِ ما فرست یا دلبر ما

http://ganjoor.net/abusaeed/robaee-aa/sh23/

ما که نه «دل» را جدی گرفته‌ایم و نه «دلبر» را، اما خوشا حافظ که چنین بوده است:

پاسبان حرم دل شده‌ام شب همه شب

تا در این پرده جز اندیشه او نگذارم

8) «قالُوا کُنَّا مُسْتَضْعَفینَ فِی الْأَرْضِ ... فَأُولئِکَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ »:

انسان ممکن است در دنیا به استضعاف کشیده شده باشد، و در عین حال جهنمی هم بشود! پس هر مستضعفی قابل ترحم نیست (چنانکه در آیه بعد خواهد آمد، مستضعفی قابل ترحم است که واقعا توانایی خروج از وضعیتش را نداشته باشد)

9) «... قالُوا أَ لَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا ...»

پیام مهمی به فعالان فرهنگی: زمین خدا واسع است. اگر در جایی نتوانستید کار فرهنگی انجام دهید، هجرت کنید؛ جاهای دیگری هست که بتوان.

مواظب باشید دلتان در جایی گیر نکند که اگر آنجا نتوانستید کار فرهنگی کنید، فکر کنید دیگر نمی‌شود کار کرد.

10) «کُنَّا مُسْتَضْعَفینَ فِی الْأَرْضِ ... فَأُولئِکَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ»:

قبلا اشاره شد که «بهشت و جهنم در باطن دنیا موجود است (جلسه37، تدبر5) و فقط چشم ما در پرده است (ق/22) کسانی که هم زیر بار استثمار (مادی ویا معنوی) زندگی می‌کنند، جایگاه واقعی آنها جهنم است. برای همین است که اگر کسی در چنین موقعیتی زندگی می‌کند که دینش در معرض آسیب است، واجب است هجرت کند، چون هیچ عاقلی در جهنم سکونت نمی‌کند.

یادداشت زیر را در کانال نگذاشتم

11) « أَ لَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةً »

تعبیر «زمین خدا» و نسبت دادن زمین به خدا، علاوه بر تاکید بر نگاه توحیدی، نشان می‌دهد که خداوند زمین را گسترده قرار داده تا امکان حفظ دین میسر شود و لذا چون زمین وسیع و گسترده است، اشکال فرشتگان که «چرا هجرت نکردید» اشکالی است که پاسخ ندارند. (المیزان، ج5، ص50)



[1] . برخی هم گفته‌اند که چون مدت زمانی که در دنیا بدانها داده شده بود، تمام و کمال بدانها داده شد (تاج العروس من جواهر القاموس، ج‏20، ص301)

[2] . مرحوم فیض کاشانی می‌گوید:

قیل نزلت فی أناس من مکة أسلموا و لم یهاجروا حین کانت الهجرة واجبة.

و فی المجمع و العیاشی: عن الباقر علیه السلام هم قیس بن الفاکهة بن المغیرة و الحارث بن زمعة بن الأسود و قیس بن الولید بن المغیرة و ابو العاص بن منبه بن الحجاج و علی بن امیة بن خلف.

و القمی: نزلت فیمن اعتزل امیر المؤمنین علیه السلام و لم یقاتلوا معه فقالت الملائکة لهم عند الموت فِیمَ کُنْتُمْ قالُوا کُنَّا مُسْتَضْعَفِینَ فِی الْأَرْضِ ای لم نعلم مع من الحق فقال اللَّه أَ لَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فِیها ای دین اللَّه و کتاب اللَّه واسع فتنظروا فیه.

أقول: لا منافاة بین الخبرین لأن الأول تفسیر و الثانی تأویل و الآیة تشملهما. (تفسیر الصافی، ج‏1، ص: 490)